نخبگان ما و در مقابل آنان، سلبریتیهای ما مصداق این سخن شریف مولا هستند که «نادانان شما پرتلاش و آگاهان شما تنپرور و کوتاهیورزند». به باور من دورماندن برخی نخبگان از امور اجرایی به دلیل غرور آنان و راضینبودن به چانهزنی و رانت و البته کوتاهیورزی آنان است. ولی سلبریتیها اصولاً شخصیتشان با چانهزنی و لابی گری و رفیقبازی و شلوغبازی شکل گرفته است. این روزها هم در تلویزیون و هم در سکوهای اینترنتی یک مجری اغلب کمسواد با یک سلبریتی برنامه پر میکند. چند واژه از قرمهسبزی تا نام سلبریتیهای دیگر را میگوید و از او میخواهد نظرش را بدهد! عموم این برنامهها نیز بهویژه در سکوها عیبجویی از خلق است که مصداق سخن دیگر مولا علی است: «پرعیبها، مشتاق شیوع عیب دیگرانند تا جای عذر و بهانه برای عیب خودشان بماند.» این برنامهها متأسفانه اقبال عمومی هم دارد. اوایل انقلاب هر کس به دیگری میرسید از جهانبینی او میپرسید و کسی درگیر ابتذال اجتماعی و سیاسی نبود. جنگ هم آن نگاه عمیق مردم به سیاست را تقویت کرد، اما بعدها بهخاطر شاید عملکرد بد برخی سیاسیون این هنر از مردم گرفته شد.
سخنان رهبری معظم درباره میرزای نائینی فرصتی برای بحث سیاسی عمیق پیش آورد، اما بجز تحریف آن سخنان در کانال یکی از فعالان سیاسی چیزی در تحلیل آن ندیدم. مرحوم نائینی در گذشته در بحث سیاسی و غیر آن چندان میان سیاسیون ما مطرح نبود، حتی بعد از انقلاب. اگر هم کسی چیزی مینوشت از اقبال او به مشروطه میگفت. تا آنجا که من اطلاع دارم قبل از انقلاب، روشنفکران دینی موضع طرفداری قوی از مشروطه نداشتند. بیشتر آنان با انقلاب اسلامی همراه شدند و حتی مدعی آن بودند و آن را چیزی جدا و بیارتباط با مشروطه میدانستند. در سه دهه اخیر برخی از آنان انقلاب را ادامه و تکمیلکننده مشروطه نامیدند که حرف بیربطی بود. در سالهای اخیر حتی نوشتند که انقلاب انحراف در مشروطه است و این دیگر از بغضی بود که به انقلاب پیدا کردند نه از یک نگاه واقعبینانه سیاسی.
سخنان رهبری درباره اینکه میرزا کتاب خودش را جمع کرد، چون آن را به نوعی تأیید «مشروطه انگلیسیها» میدید، واجد بحث و تبادلنظر بود، اما تا قرمهسبزی و مد لباس و این چیز و آن چیز هست، نه تلویزیون نه دیگران سراغ بحث ثقیل نمیروند. در چنین وضعیت نامیمونی، دو رئیسجمهور سابق که اتفاق و اتحاد بعد از جنگ را عامل فراموشی خود میبینند، فعال میشوند و از ضعف سواد سیاسی بخشی از مخاطبانشان بهره میبرند و دوقطبیهای شرمآور «ایران- حاکمیت» و «دین- آزادی» را میسازند. یقین دارم اگر هر دو اکنون در قدرت بودند هرگز چنین نمیگفتند و برعکس اتحاد مردم در جنگ را به حساب عملکرد خودشان مینوشتند.
دلیل؟ سابقه! آقای خاتمی گفته است: «هر آنچه که در مقابل آزادی قرار گیرد، حتی اگر دین باشد، زیان میکند.» و بعد اضافه کرده «منظور از آزادی ولنگاری نیست، بلکه منظور، حق تعیین سرنوشت است». آن دینی که مقابل آزادی «معقول» قرار گیرد که دین نیست. اگر شما به آن دین ملتزم بودید، یا به آن آزادی که نه مشروع بلکه حتی معقول نیست، پس نه دین را فهمیدید نه آزادی را، و نه دین داشتید، نه آزادی. بهتر است این دو رئیسجمهور سابق- هر دو در لباس آخوندی- بگویند در کدام برهه از حیاتشان در این لباس دین، احساس کردهاند که دینشان جلوی آزادی با تعریف آنان را گرفته است؟ اگر حتی ساعتی چنین بوده، در آن ساعت، در کسوت آن دین بودند یا پایبند آن آزادی؟! پاسخ به این پرسش نشان خواهد داد که آیا از دینی که لباسش را به تن داشتند خارج شدهاند یا همچنان بر همان دیناند، اما شعار آزادیشان فریبنده است!
البته آقای خاتمی برای اینکه دوقطبی دین و آزادی او از مسیر نیروهای انقلاب راحت بگذرد و حتی مورد تمجید و تشویق انقلابیها نیز قرار بگیرد، (چنان که گرفت) این وسط یک فحشی هم به اسرائیل داده است. اما خاطرات مرحوم هاشمی نشان میدهد آقای خاتمی یک زمانی با برداشت اشتباه از سخنان رهبری گمان کرده است قرار نیست اسرائیل نابود شود و ابراز شادمانی کرده! «شب میهمان رهبری بودم. گفتند آقای خاتمی از اظهارات ایشان در جمع بسیجیان که گفتهاند در مورد فلسطین رفراندوم شود، اظهار خوشحالی کرده و فکر میکند که این نظر، برگشت از نظر نابودی اسرائیل استکه به او توضیح دادهاند که این راهکار نابودی است». ۱۳ آبان ۱۳۷۹
اکنون وقت صداقت است. وقت راستی و شفافیت در سیاست است. با مردم شفاف و صادق باشید. نمیشود وقتی دولت دست خودتان نیست و نرخ گوشت سه دلار است، از «طغیان گوشت» و پرواز آن از سفره نیازمندان بگویید، اما حالا که دولت دست خودتان و قیمت گوشت ۱۰ دلار است، از تقابل آزادی و دین! اگر آنقدر جایگاه سیاسی و اجتماعی خود را از دست دادهاید که اکنون برای بازآفرینی آن به اتحاد مردم حمله میکنید، از همین بیصداقتی است. الخلاص فیالاخلاص. تمام!